وقتی کودکان «حاجقاسم» را شخص مقدسی میدانند

وقتی فرمانده به شهادت رسید، کودکان شهر از عمق وجودشان سوختند و برایش گریه کردند، حضور آنها در مراسم بدرقه تاریخی قابل توجه است، حتی در میان شهدای تشییع پیکر حاجقاسم هم دو شهید خردسال وجود دارد که به گواه مادرانشان با اصرار همراه والدینشان به میدان آزادی آمده بودند.
موضوعی که بیش از همه توجهمان را در گلزار شهدای کرمان به خودش جلب کرده، ارتباط عاطفی کودکان با تصویر حاجقاسم است، خردسالانی که بیتابانه دست مادران خود را رها و مشتاقانه به طرف تمثال سردار سلیمانی میدویدند و او را در آغوش میگرفتند.
این صحنههای تماشایی فقط مختص سالگرد اول و دوم و سوم نیست، هر زمانی که دلت برای این فضای بهشتی تنگ شود یا بخواهی از هیاهوی شهر فاصله بگیری و به آرامش برسی این صحنهها را پرتکرار میبینی اتفاقی عجیب که نمیدانی چرا؟ شاید بخشی از آن به عشق فرا زمینی حاجقاسم به کودکان باشد، کسی که نقطه ضعفش اخم کودکی بود و برای اشک آن، جانش به آتش کشیده میشد. همیشه حواسش به کودکان بود، سالها قبل و در روزهای اوج انقلاب وقتی شهر شلوغ شد و رژیم منحوس شاهنشاهی مسجد جامع کرمان را برای مردم ناامن کرد و کودکان آنجا در خطر افتادند، حاجقاسم بیتوجه به نشانهگیری مامور شهربانی روی او، به سمت دختر بچه پریشانی میرود و او را از مهلکه نجات میدهد، اتفاقی که موجب میشود سلیمانی از تیررس پلیس دور شده و زنده بماند.
در طول زندگی پر افتخار حاجقاسم، صحنههای زیادی را با کودکان خلق کرده که هرکدام در نوع خودشان بینظیر هستند، تصویری که با دختر شهید حامد بافنده از شهدای مدافع حرم مخابره شد یکی از آن ویدئوهای تاثیرگذار است.
حاجقاسم حتی در شهرهایی که داعش در آنجا بود، وقتی برای شناسایی میرفت، برای دختربچهها و پسربچههای آن مناطق شکلات و دیگر خوراکیها را همراه خود میبرد، آنها را نوازش میکرد تا از ترسشان کاسته شود. او طی سالهای مختلف، روزهای خوبی را با کودکان گذراند، با آنها شوخی کرد، برایشان هدیه گرفت و به آنها شخصیت داد.
وقتی فرمانده به شهادت رسید، کودکان شهر از عمق وجودشان سوختند و برایش گریه کردند، حضور آنها در مراسم بدرقه تاریخی قابل توجه است، حتی در میان شهدای تشییع پیکر حاجقاسم هم دو شهید خردسال وجود دارد که به گواه مادرانشان با اصرار همراه والدینشان به میدان آزادی آمده بودند. پیش از مراسم هم به وفور کودکانی را میدیدیم که عکس حاجقاسم را به آغوش کشیده و به مادرانشان اصرار میکنند ویدئوهای حاجقاسم را برایشان پخش کنند، ویدئوهایی که بارها و بارها دیده بودند، بعد از مراسم هم این صحنهها تکرار مکررات بود.
حاجقاسم زبان کودکان را میدانست
با یکی از فرزندان شهدا همراه شدیم، اگرچه حالا دوران جوانیاش را گذرانده و به میانسالی رسیده است، اما خاطرات کودکی خوبی با سردار دلها دارد.
سید اسماعیل حسینی کودکی خردسال بود که پدرش در عملیات کربلای یک به شهادت میرسد، بعد از آن اتفاق با حاجقاسم آشنا میشود و در این رفتوآمدهای آن سردارِ با وفا، سید اسماعیل شیفته اخلاق و مرام حاجقاسم شده و بیش از گذشته خودش را به حاجقاسم نزدیک میکند.
او ارتباط حاجقاسم با کودکان را مختص خودش میداند و میگوید: برخورد حاجقاسم با کودکان، خردسالان و نونهالان، برخورد عاطفی شیرینی بود، او زبان کودکان را میدانست و به شیوه خودشان با آنها ارتباط میگرفت، آنقدر زیبا و عمیق بود که کودک با فرمانده احساس غریبی نمیکرد.
حسینی اضافه کرد: حاجقاسم خصوصیات تربیتی خاص خودش را داشت و نصایح آن کودکانه و بچهگانه بود.
وی به بیان خاطرهای از کودکیهایش با حاجقاسم پرداخت و خاطرنشان کرد: روزی به من قول داد اگر نمرات خوبی کسب کنم برایم هدیه میآورد، بعد از سه ماه آمد و برای من یک ماشین کوکی آورد.
این فرزند شهید ادامه داد: حاجقاسم بعد از سه ماه یادش بود که وعدهای به کودکی داده و آن را عملی کرد.
حسینی به ارتباط کودکان با سردار سلیمانی پرداخت و ابراز داشت: حاجقاسم کودکان را عاشق خودش کرده بود، نوههای ما انس عجیبی با حاجقاسم دارند، هروقت عکس او را در تلویزیون میبینند، جلو میروند و تلویزیون را در آغوش میگیرند. صحبتهای این فرزند شهید نشان میدهد که حاجقاسم نسبت به کودکان چه دید بلندی داشت و تا چه اندازه در طول زندگی خود، از کودکان محبت خریداری کرد.
حالا باوجود گذشت سه سال از شهادت غمبار حاجقاسم، کودکان با مزار او و با تمثال او ارتباط دیگری گرفتهاند، حضورشان گرمای خاصی به این قطعه بهشتی کرمان بخشیده است.
تلاش میکنم تا با برخی از آنها همکلام شوم، نازنینزهرا یکی از خردسالانی است که در زمان شهادت حاجقاسم تنها ۷ سال داشته است، از حال و هوایش در آن روزها سوال کردم که با لهجه شیرین کرمانیاش گفت: آن روزها خیلی غصه خوردم، مادرم اجازه نداد در مراسم تشییع باشم، از تلویزیون صحنهها را دیدم، خیلی دلم میخواست من هم باشم، هنوز روی دلم مانده است.
او ادامه میدهد، من حاجقاسم را شخص مقدسی میدانم، اینجا را خیلی دوست دارم، سردار سلیمانی یک دعای من را برآورده کرده است.
نرگس ۱۳ ساله را هم در صف زیارت مزار مطهر شهید سلیمانی دیدم، چادرش را محکم گرفته بود ترغیب شدم به سراغش بروم و چند کلمهای با او سخن بگویم، دختری زیبا و شیرین زبان، نرگس با یک آه روز شهادت حاجقاسم را یادآوری میکند و میگوید: آن روز خیلی ناراحت شدم، خیلی روز بدی بود، در مراسم تشییع سردار هم حضور داشتم، دلم خیلی شکسته بود، سردار فرد بسیار مهربانی بود فکر میکنم حتی الان که شهید شده هم میتواند به من قول بدهد و به آن قول عمل کند.
از مزار حاجقاسم حس خوبی میگیرم
نرگس میگوید: گلزار شهدا را خیلی دوست دارم و از مزار حاجقاسم حس خوبی میگیرم وقتهایی که مشهد میرفتم، در حرم امام رضا (ع) این حس را داشتم.
فاطمه هم میگوید: اینجا را خیلی دوست دارد و گاهی اصرار میکند تا مادرش او را به این مکان بیاورد.
سردار سلیمانی این قشر را مهم میدانسته و با رفتار و گفتار خود، این نسل را به سمت خود کشیده است، میتوانیم با برنامهریزیهای دقیقی این دلهای پاک را در همین مسیر نگه داریم.